خب همیشه یک سری مسئله دور و بر همه هست، بعید میدونم آدم بدون مشکل هم داشته باشیم، یه عده میگن قشنگی زندگی به همین مسئلههاشه، شاید خیلی ها اینو بگن، منم همینو میگم، ولی اینجا اینو نمیگم، اگه اینجا همینو بگم اونوقت متنی که دارم مینویسم یک متن بیطرف نیست، اینطوری انگار نظر خودم رو که همون لذتبخش بودن مسائل زندگی و ماجراجویی و این حرفهاس دارم تو متنم مستتر میکنم، پس بهتره که اینو نگم، اصلاً چیزی که میخوام بگم اینا نیست، یه چیز دیگه میخوام بگم، برای این که اون چیزی که میخوام بگم رو بگم اول چند تا مسئله رو باید با هم دوره کنیم:
...
خیلی عذر میخوام ولی قبل از اینکه دوره کنیم یه چیزایی رو باید خیلی واضح و شفاف بیان کنم: آهای آقایون محترم، خانمهای محترم...
...
هی حرف تو حرف میشه ولی باید بگم همیشه حس بدی نسبت به خطابه هایی که با عبارت: «آقایون و خانمها...» شروع میشن دارم، داره داد میزنه که جنسیت اولین و مهمترین صفت و عامل دسته بندی آدمها هست، من نسبت به این مسأله حس بدی دارم و از اونجا که باید با خواننده روراست بود این حس بد رو توی متن مستتر نمیکنم و خیلی واضح بیانش میکنم، نمیدونم چرا خودمم از این عبارت استفاده کردم، از همه کسایی که همین حس رو نسبت به این عبارت دارن عذر میخوام... ترجیح میدم بجاش یه چیزی تو این مایه ها بگم: آهای مردمان کرهی زمین که مثل من در حالت طبیعی دو تا پا دارید و دو تا دست که به شکل بامزه و حتی مزحکی از تنتون زده بیرون، شمایی که مثل من احتیاج دارید روزی چند بار غذا بخورید، احتیاج دارید نفس بکشید، احتیاج دارید یه زمانهایی رو کنار هم بگذرونید، احتیاج دارید ۷-۸ ساعت یه گوشه بیوفتید و بخوابید، باورتون میشه؟ مسخرست، مزحکه، بدون حرکت و با سطح هوشیاریای در حد سنگ یه گوشه میوفتی، حتی چند ثانیش هم مسخرست، چه برسه به ۷-۸ ساعت، باور کن مسخرس، تو یه موجود مسخرهای که هر روز اینکار رو میکنی، دلگیر نشو، من هم یه موجود مسخرم که هر روز اینکار رو میکنم، بهش عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به همدیگه عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به خودمون عادت کردیم که به خودمون خندمون نمیگیره، ولی باور کن مسخرس، یا مثلاً همین غذا خوردن، به هر کی بگی از خنده روده بر میشه، باور کن، از این مسخره تر نمیشه، هی هر روز یه قسمتی از فرآوردههای طبیعی رو میخوری، بعد یه چند ساعت میگذره تبدیلش میکنی به یه مادهی قهوهایِ چندش، از یه جای بیربط بین پاهات پرتش میکنی بیرون، واسه هرکی بگی من نیاز دارم هر روز اینکارو بکنم تو چشات شیشکی میره، جدی میگم، فکر میکنه سر کارش گذاشتی، اگه بهش بقبولونی که راست میگی، میگه برو روانپزشک، اگه براش توضیح بدی که مایعات از یک خروجی دیگه به طور مجزا خارج میشن دیگه تو روت قاه قاه میخنده، بعد دوباره به همونهایی هم که باور کرده بود مشکوک میشه، اگرم اصرار کنی که باورش بشه ممکنه تصمیم بگیره از این خاصیتت سوء استفاده صنعتی بکنه. خودتو ببین! بخند! منو ببین! بخند دیگه خیلی مسخرس، خندت نمیگیره؟
سالهای عمر باعث شدن بهش عادت کنیم که خندمون نمیگیره، تو این سالها به همدیگه عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به خودمون عادت کردیم که خندمون نمیگیره.
...
هی حرف تو حرف شد، نشد اونچیزی که میخواستم بگم رو بگم، ولی یکی از همین شبها میگم، یکی از همین شبهای گرم تابستونی...