جهانگردان به بهشت میروند - I

خب همیشه یک سری مسئله دور و بر همه هست، بعید میدونم آدم بدون مشکل هم داشته باشیم، یه عده میگن قشنگی زندگی به همین مسئله‌هاشه، شاید خیلی ها اینو بگن، منم همینو میگم، ولی اینجا اینو نمیگم، اگه اینجا همینو بگم اونوقت متنی که دارم مینویسم یک متن بیطرف نیست، اینطوری انگار نظر خودم رو که همون لذتبخش بودن مسائل زندگی و ماجراجویی و این حرفهاس دارم تو متنم مستتر میکنم، پس بهتره که اینو نگم، اصلاً چیزی که میخوام بگم اینا نیست، یه چیز دیگه میخوام بگم، برای این که اون چیزی که میخوام بگم رو بگم اول چند تا مسئله رو باید با هم دوره کنیم:
...
خیلی عذر میخوام ولی قبل از اینکه دوره کنیم یه چیزایی رو باید خیلی واضح و شفاف بیان کنم: آهای آقایون محترم، خانمهای محترم...
...
هی حرف تو حرف میشه ولی باید بگم همیشه حس بدی نسبت به خطابه هایی که با عبارت: «آقایون و خانمها...» شروع میشن دارم، داره داد میزنه که جنسیت اولین و مهمترین صفت و عامل دسته بندی آدمها هست، من نسبت به این مسأله حس بدی دارم و از اونجا که باید با خواننده روراست بود این حس بد رو توی متن مستتر نمیکنم و خیلی واضح بیانش میکنم، نمیدونم چرا خودمم از این عبارت استفاده کردم، از همه کسایی که همین حس رو نسبت به این عبارت دارن عذر میخوام... ترجیح میدم بجاش یه چیزی تو این مایه ها بگم: آهای مردمان کره‌ی زمین که مثل من در حالت طبیعی دو تا پا دارید و دو تا دست که به شکل بامزه و حتی مزحکی از تنتون زده بیرون، شمایی که مثل من احتیاج دارید روزی چند بار غذا بخورید، احتیاج دارید نفس بکشید، احتیاج دارید یه زمانهایی رو کنار هم بگذرونید، احتیاج دارید ۷-۸ ساعت یه گوشه بیوفتید و بخوابید، باورتون میشه؟ مسخرست، مزحکه، بدون حرکت و با سطح هوشیاری‌ای در حد سنگ یه گوشه میوفتی، حتی چند ثانیش هم مسخرست، چه برسه به ۷-۸ ساعت، باور کن مسخرس، تو یه موجود مسخره‌ای که هر روز اینکار رو میکنی، دلگیر نشو، من هم یه موجود مسخرم که هر روز اینکار رو میکنم، بهش عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به همدیگه عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به خودمون عادت کردیم که به خودمون خندمون نمیگیره، ولی باور کن مسخرس، یا مثلاً همین غذا خوردن، به هر کی بگی از خنده روده بر میشه، باور کن، از این مسخره تر نمیشه، هی هر روز یه قسمتی از فرآورده‌های طبیعی رو میخوری، بعد یه چند ساعت میگذره تبدیلش میکنی به یه ماده‌ی قهوه‌ایِ چندش، از یه جای بیربط بین پاهات پرتش میکنی بیرون، واسه هرکی بگی من نیاز دارم هر روز اینکارو بکنم تو چشات شیشکی میره، جدی میگم، فکر میکنه سر کارش گذاشتی، اگه بهش بقبولونی که راست میگی، میگه برو روانپزشک، اگه براش توضیح بدی که مایعات از یک خروجی دیگه به طور مجزا خارج میشن دیگه تو روت قاه قاه میخنده، بعد دوباره به همونهایی هم که باور کرده بود مشکوک میشه، اگرم اصرار کنی که باورش بشه ممکنه تصمیم بگیره از این خاصیتت سوء استفاده صنعتی بکنه. خودتو ببین! بخند! منو ببین! بخند دیگه خیلی مسخرس، خندت نمیگیره؟
سالهای عمر باعث شدن بهش عادت کنیم که خندمون نمیگیره، تو این سالها به همدیگه عادت کردیم که خندمون نمیگیره، به خودمون عادت کردیم که خندمون نمیگیره.
...
هی حرف تو حرف شد، نشد اونچیزی که میخواستم بگم رو بگم، ولی یکی از همین شبها میگم، یکی از همین شبهای گرم تابستونی...


Casual: A story about the black holes in which resources get lost.

Note that this post is under improvement, right now I don't have enough time to complete it so I publish it and will complete it progressively.
These notes are for me:
[Normalize the meeting]
[Make things slower, more descriptions]
[Soften the story]

- Hey.
- ... hey!
- Nice to meet you, my name is Torna, I'm 17 and I'm a Faleno as you see. What about you?
- Um, well, my name is Kalron, and um, I'm 17 too, I'm a Monte as you see ...
- Nice, would you mind if I light a cigarette and blow a stream of smoke into your mouth?
- Wow, are you kidding me? would I mind? I'd love to, you know how Montes love to be blew a stream of smoke into their mouth.
- Really? I'd love to do so, ... so ... what are we waiting for? [lighting a cigarette]
- You're such a good Faleno, it's said that Falenoes usually don't serve such services, but ...
- People who said that are just stupid, I love to do so [smoking the cigarette and blowing the smoke into the Karlon's mouth]
- wow ... wait ... yeeeeess ... ummmmm ... ahhhhhhh ... yeah ... wait ... wow ... give me more ... more ... ummm
- Do you like it? good, seems that you like it.
- Yeah.
- Well, Karlon! would you mind if I ask you to lift me up?
- WHAT?
- I said please lift me up. [smiling]
- Come on, my back would get broken!
- Well, but it means so much to me, um, [whispering:] actually I need it.
- What the fuck? you're telling me that you need to be lifted? well let me tell you something, it's a sick need, and you're a needy Faleno.
- Sick need? seems that you forgot, I smoked a cigarette which is absolutely harmful to my lungs just to please you, now what? lifting me up would break your back?
- I'm busy, I've works to do right now, I should go. [leaving the scene.]
- Wait [following Karlon] I would smoke a pipe and blow a stream of smoke into your nose? ha?
- Really? will you do that?
- Only if you lift me up [smiling]
- Well, um, [lifting Torna up] just tell me how high would you like to be?
- Uuhhhh, come on, your back's gonna get broken ... ahhhhh ... ummmm
- Are you kidding me? My back never breaks. It's made of iron.
- Wow ... higher ... higher ... ummmmm ... ahhhhh ... yeaaaah ... that's right ... lift me higher ... thank you, thank you very much, that was GREAT.
- Now would you smoke that pipe?
- Of course, and then would you lift me up again?
- Of course, but then you should smoke a cigar.
- No problem if you lift me up higher.
- And then you smoke two cigarettes.
- And then you keep me on your arms for 10 minutes.

... tick ... tack ... tick ... tack ... 6 months passed ...
to be continued...